داستان ضرب المثل دزد باش و مرد باش | حکایت پندآموز
در دورهای که محل سکونت مسافران در کاروانسراها بود، نوع ساخت کاروانسراها در هر شهر بنا به نوع مصالح ساختمانی در معرض، آب و هوای ان شهر و بزرگی شهرها متفاوت بودند.
در یکی از شهر های بزرگ ایران کاروانسرایی وجود داشت که بسیار مشهور بودو دلیل شهرت این کاروانسرا بجز بزرگی و اتاقهای زیادش، دیوارهای بلند ودر بزرگ آهنیاش بود که از ورود هر گونه دزد و راهزن به آنجا پیشگیری میکرد.
بازرگانان و تجاری که شب را دراین کاروانسرا میماندند با خیال آسان شب را در آنجا استراحت می کردند و فردا به راه خود ادامه میدادند. سه دزد که آوازه امنیت این کاروانسرا را شنیده بودند تصمیم گرفتند هر طور شده وارد ان شوند و به اموال بازرگانان دستبرد بزنند.
این سه نفر هرچه فکر کردند دیدند تنها راه ورود به کاروانسرا از زیرزمین است چون دیوارها خیلی بلند است و نمی توان از ان بالا رفت، در ورودی هم که از جنس آهن است، درضمن درها نگهبان شبانه روزی دارند و نمیتوان از ان وارد شد. بهمین دلیل شروع به کندن زمین کردند. چند روزی طول کشید تا پنهانی و دور از چشم مردم از زیرزمین تونلی را حفر کردند و درنهایت از چاه وسط کاروانسرا خارج شدند.
همه ی چیز برای برهم زدن آوازهی امنیت کاروانسرا آماده بود فقط کافی بود شبی وارد کاروانسرا شوند و اموال بازرگانان را سرقت کنند. همینطور هم شد، ان سه نفر از تونل زیرزمینی وارد کاروانسرا شدند و اموال بعضی از بازرگانان را برداشتند و از همان تونل خارج شدند.
صبح خبر سرقت از کاروانسرا به سرعت در میان مردم پیچید و به قصر حاکم رسید. حاکم شهر که بسیار تعجب کرده بود، خودش تصمیم گرفت این موضوع را پی گیری کند. بهمین دلیل راه افتاد و به کاروانسرا رفت و دستور داد تا مأمورانش همه ی جا را بگردند تا ردپایی از دزدها پیدا کنند. مأموران هرچه گشتند نشانهای پیدا نکردند. حاکم گفت: چون هیچ نشانهای از دزد نیست پس دزد یکی از نگهبانان کاروانسرا است. خودش بیاید اعتراف کند وگرنه همه ی را مجازات میکنم.
دزدها وقتی از تونل خارج شدند، به شهر بازگشتند تا ببینند اوضاع در چه حال است و هنگامیکه دیدند نگهبانان بیچاره متهم به گناه ناکرده شدهاند، یکی از سه دزد گفت: این رسم جوانمردی نیست که چوب اعمال ما را نگهبانان بخورند. پس جلو رفت و گفت: نزنید این دزدی کار من است. من از بیرون به داخل چاه وسط کاروانسرا تونلی کندم، دیشب از آنجا وارد شدم و بعد از برداشتن اموال مسافران از همان مسیر دوباره برگشتم. حاکم خودش بر سر چاه رفت و چون چیزی ندید گفت: شما دروغ می گویید از این جا که چیزی پیدا نیست.
دزد گفت: کسی رابا طناب به داخل چاه بفرستید تا حفرهای که در میانهی چاه حفر شده را بتواند ببیند. هیچکس قبول نکرد به وسط چاه رود تا از تونلی که معلوم نیست از کجا خارج می شود، بیرون بیاید. مرد دزد که دید هیچکس اینکار را نمی کند خودش جلوی چشم همه ی از دهانهی چاه وارد شد و از راه تونل فرار کرد.
مردم مدتی در کاروانسرا منتظر ماندند تا دزد از چاه بیرون بیاید ولی هرچه منتظر شدند، دزد بیرون نیامد چون به اسانی از راه تونل فرار کرده بود. همه ی فهمیدند که دزد راست گفته ولی دیگر فایدهای نداشت چون دزد بازهم از ان تونل استفاده کرده بودو از مهلکه جان سالم به در برده بود.
حاکم وادار شد دستور دهد نگهبانان بیچاره را آزاد کنند. در همین موقع یکی از تجاری که اموالش در کاروانسرا به سرقت رفته بود گفت: اموال من حلال دزد، دزدی که تا این حد جوانمرد باشد که محاکمهی نگهبان بیگناه را نتواند طاقت بیاورد و خود رابه خطر اندازد تا حق کسی ضایع نشود. اموال دزدی نوش جانش. با این که دزدی کار درستی نیست ولی من اموالم را بر او حلال می کنم.