حکایت شیرین شده حکایت روباه و مرغ های قاضی | ماجرای ضرب المثل مشهور چیست؟
در یکی از روستاها، گرگ و روباهی با یکدیگر زندگی می کردند. این دو حیوان علاوه بر این که با یکدیگر دوست بودند برای این که مشکلی با هم در حین شکار و خوردن غذا پیدا نکنند بین خودشان کارها را تقسیم کرده بودند.
در یکی از روستاها، گرگ و روباهی با یکدیگر زندگی می کردند. این دو حیوان علاوه بر این که با یکدیگر دوست بودند برای این که مشکلی با هم در حین شکار و خوردن غذا پیدا نکنند بین خودشان کارها را تقسیم کرده بودند. بنابراین روباه به خاطر تیزهوشی اش مسئول پیدا کردن شکار شده بود و گرگ هم به خاطر زور زیاد و چنگال و دندان تیزش مسئولیت اصلی شکار را به عهده گرفته بود، که در نهایت با هم می نشستند و حیوان بیچاره ای را که شکار کرده بودند را می خوردند.
روزگارشان بد نبود، تا این که چند روز روباه هر چه گشت، شکاری پیدا نکرد تا خبرش را به گرگ بدهد. به همین خاطر هر دو به شدت گرسنه بودند و در به در دنبال طعمه می گشتند. که در نهایت یک روز گرگ، لانه ی مرغی پیدا کرد و با عجله خودش را به روباه رساند و گفت: «چرا خوابیده ای؟ سریع بلند شو که نانمان توی روغن افتاده و طعمه ی چرب و نرمی پیدا کرده ام.»
روباه خوشحال شد و گفت: «چه لقمه چرب و نرمی پیدا کرده ای که این قدر خوش حالی؟» و بعد دوباره ادامه داد و گفت: «این لقمه چرم از کجا پیدا کرده ای؟»
گرگ گفت: «تو کاری به این کارها نداشته باش. فقط سریع بلند شود و دنبالم بیا تا نشانت بدهم.»
به هر حال روباه و گرگ سریع راه افتند و آنقدر رفتند تا این که به خانه بزرگی رسیدند. در گوشه حیاط این خانه، یک مرغدانی بود. گرگ ایستاد و به روباه گفت: «این هم لقمه ی چرب و نرمی که گفته بودم. ببینم عرضه اش را داری یک مرغ چاق و چله شکار کنی و بیاوری با هم بخوریم!»
روباه که خیلی گرسنگی کشیده بود، با عجله به داخل حیاط رفت و خودش را به کنار مرغدانی رساند. گوشه ای پنهان شد تا در یک لحظه مناسب به مرغدانی حمله کند.
در مرغدانی تعدد زیادی مرغ و خروس چاق و چله سرگرم خوردن آب و دانه بودند. آب از لب و لوچه ی روباه سرازیر شد. در مرغدانی باز بود و روباه به راحتی می توانست یکی از مرغ ها را بگیرد و فرار کند.
روباه تا در باز مرغدانی را دید، خوشحال شد و گفت: به این می گویند شانس خوب! اما ناگهان تیزهوشی اش گل کرد و با این که گرسنگی نمی گذاشت فکر کند، با خود گفت: در باز و مرغ چاق! چرا گرگ که خودش این همه مرغ را دیده است شکار نکرده و این همه راه را برگشته تا به من بگوید من آنها را شکار کنم؟!حتما کاسه ای زیر نیم کاسه هست. به همین خاطر دست خالی به سمت گرگ برگشت.
گرگ تا روباه را دست خالی دید، عصبانی شد و گفت: «مطمئن بودم که عرضه ی شکار یک مرغ را هم نداری. چه شد که دست از پا درازتر برگشتی؟»
روباه گفت: «چیزی نشده. فقط می خواهم بدانم این خانه و این مرغ دانی مال کیست او چرا صاحب خانه در مرغدانی اش را باز گذاشته؟»
گرگ گفت: «این حرف ها چه ربطی به گرسنگی و شکار ما دارد؟ این خانه، خانه ی قاضی شهر است که حتما کارگرش یادش رفته در مرغدانی را ببندد.» روباه بلافاصله تا اسم قاضی شهر را شنید، فرار کرد.
گرگ که انتظار چنین حرکتی را نداشت، دنبال روباه دوید تا به او رسید. جلوی روباه را گرفت و گفت: «چرا فرار می کنی؟ مگر شیر درنده دیدی؟»
روباه گفت:«راستش را بخواهی گرسنه بمانم، بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم»
گرگ گفت: «منظورت را واضح بگو»
روباه گفت:« خوب گوش کن ببین چه می گویم. اینجا خانه ی قاضی است اگر من مرغ خانه ی قاضی را بخورم، قاضی فوراً به مردم می گوید که گوشت روباه حلال است. مردم هم با شنیدن این حکم دنبال روباه ها می افتند و نسل روباه را از روی زمین بر می دارند. بنابراین گرسنه باشم بهتر از این است که دودمانم را به باد بدهم.»
کاربرد ضرب المثل
از آن روزگار به بعد، هر وقت کسی بخواهد از در افتادن با آدم های پرنفوذ دوری کند، می گوید: «حکایت ما هم شده حکایت روباه و مرغ های قاضی.»