ماجرای ضرب المثل معروف نه کور می کند، نه شفا می دهد | حکایت پندآموز

ضرب المثل های گوناگون به زبان فارسی از قدیم بین مردم امری رایج بوده است. ریشه و شرح معنی و توضیح برخی از آنها به همراه داستان ‌های مربوط به هر کدام نیز، گرد آوری شده است. در اینجا به برخی از آنها اشاره می شود.

ماجرای ضرب المثل معروف  نه کور می کند، نه شفا می دهد | حکایت پندآموز
کدخبر : 15020
پایگاه خبری تحلیلی پیشنهاد ویژه :

این ضرب المثل برای اشاره به بی اثر بودن کاری یا رفتاری به کار می رود.

روزی قصابی چند روزی چشمش درد می کرد و حسابی سرخ شده بود به طوری که به خوبی اطرافش را نمی دید، روزی قصاب که درمانده شده بود مغازه اش را بست و یکراست به مطب حکیم باشی رفت.

حکیم باشی از دوستان قدیم قصاب بود تا او را دید سلام و احوالپرسی کرد و گفت: خدا بد ندهد. این طرف ها آمدی. قصاب گفت: بد نبینی حکیم باشی، دو روزی هست چشمم می خارد و می سوزد. امروز اینقدر خاریده که جلوی پایم را هم خوب نمی بینم. آمده ام تا دوایی از شما بگیرم. تا هم درد چشمم کمتر شود و هم بتوانم بهتر ببینم. حکیم باشی بلند شد و چند نوع دارو را با هم ترکیب کرد. در شیشه ای ریخت و به دست قصاب داد و گفت: روزی سه بار صبح، ظهر و شب هر بار دو قطره در هرکدام از چشم هایت می ریزی. قصاب تشکر کرد و به خانه اش رفت.

از فردای آن روز قصاب روزی سه بار صبح و ظهر و عصر و هر بار دو قطره از آن دارو را در چشمش می ریخت. یک هفته گذشت ولی داروها خیلی اثر نکردند. بینایی مرد کمی بهتر شد ولی چشمش هنوز می خارید و سرخ بود. قصاب دوباره به دیدن دوستش حکیم باشی رفت و به او گفت: رفیق این دوایی که به من دادی، تأثیر کمی داشت و چشمم هنوز درد می کند.

حکیم باشی بلند شد و کتابهایش را ورق زد. بعد چند گیاه را جوشاند و بعد از ساعتی با عصاره گیاهان جوشانده و چند داروی دیگر داروی جدیدی ساخت و آن را در شیشه ریخت و به دست مرد قصاب داد و گفت: این دارو را هم به همان روش داروی قبلی دو هفته مصرف کن. انشاء الله شفا پیدا می کنی.

قصاب داروهای جدید را هم به همان شکلی که حکیم دستور داده بود مصرف کرد ولی بعد از دو هفته، هیچ بهبودی در چشمش ایجاد نشد.

دوستان و همسایه ها به او گفتند: به تازگی حکیم جدیدی به شهر نزدیکشان آمده بهتر است یک روز صبح زود برود و چشمش را به آن طبیب هم نشان دهد. قصاب که چاره ای نداشت یک روز صبح زود به همراه پسرش به راه افتاد و تا ظهر خود را به شهر بعدی رساند. و یکراست به ملاقات حکیم آن شهر رفت. مرد قصاب چشمانش را به آن طبیب نشان داد و داروهایی که حکیم روستای خودشان برای او تجویز کرده بود را به طبیب نشان داد. و گفت: این دارویی است که نه ما را کور می کند و نه شفا می دهد تا از دست این درد و سوزش چشم خلاص شویم.

طبیب دارو را گرفت و بو کرد. بعد رو به قصاب گفت: این دارو را چگونه مصرف می کردی؟ قصاب گفت صبح ها دو قطره در چشم می ریختم و بعد به سرکار می رفتم، شیشه را هم با خود می بردم تا ظهر که در مغازه هستم دارو را در چشمم بریزم و شب ها دوباره شیشه را به خانه می آوردم تا دارو را در چشمم بریزم.

حکیم باشی لبخندی زد و گفت: حکیم شهر شما بهترین دارو را برای درمان ناراحتی چشم شما تجویز کرده. او فقط فراموش کرده به تو بگوید که چند روزی دست های کثیفت را به چشمت نزنی. تو بهتر است برای اینکه بهبودی کامل پیدا کنی یک هفته در منزل بمانی و بعد از ریختن دارو در چشمت چشمانت را با پارچه ی تمیزی ببندی. و بعد داروی تازه ای در شیشه ریخت و به دست قصاب داد. مرد قصاب تشکر کرد و با پسرش به روستای خود برگشت و به دستور طبیب یک هفته به سرکار نرفت و در خانه ماند تا استراحت کند. او موقع ریختن دارو در چشمش دستهایش را می شست، و بعد چشمانش را با دستمال تمیز می بست تا اینکه کم کم بهتر شد. و بعد از دو هفته با چشمانی کاملاً سالم به سرکار خودش برگشت.

بعد از مدتی طبیب برای خرید گوشت به مغازه ی قصاب رفت و هنگامی که او را خوب و سرحال دید گفت: خدا را شکر داروهای من اثر کرد و چشمانت خوب شده. قصاب خنده ای کرد و گفت: نه بابا، طبیب دیگری باعث بهبود من شد. دارویی که تو تجویز کردی نه کور می کرد، نه شفا می داد.

 

آیا این خبر مفید بود؟
ارسال نظر:

  • پربازدید
  • پربحث ها
روی خط رسانه