داستان ضرب المثل هیچ گرانی بی حکمت نیست، هیچ ارزانی بی علت نیست! | ماجرای ضرب المثل معروف

حکایت هیچ گرانی بی حکمت نیست، هیچ ارزانی بی علت نیست

داستان ضرب المثل هیچ گرانی بی حکمت نیست، هیچ ارزانی بی علت نیست! | ماجرای ضرب المثل معروف
کدخبر : 15788
پایگاه خبری تحلیلی پیشنهاد ویژه :

ضرب المثل گونه ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن ها نهفته است. بسیاری از این داستان ها از یاد رفته اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ با این حال، در سخن به کار می رود. شکل درست این واژه «مَثَل» است و ضرب در ابتدای آن اضافه است. به عبارتِ دیگر، «ضرب المثل» به معنای مَثَل زدن (به فارسی:داستان زدن) است.تاریخ پیدایش امثال و حکم به مدت ها پیش بر می گردد چنانچه از قدیم الایام جملات و ماجراهایی وجود داشتد که بخاطر یک اتفاق بازگو می شدند و ربطی به این اتفاقی که افتاده بود داشته است،تا پیش از این تاریخچه ضرب المثل هایی راکه با عنوانی رواج داشته اند بررسی می کردیم اما در این مطلب قصد داریم خود انواع ضرب المثل را ریشه یابی کنیم و ببینیم ضرب المثل معروف چیست.

در روزگاران قدیم تاجری حدود 5 سال دو تا شاگرد هم سن و سال رو استخدام کرده بود. گرچه هر دو با هم استخدام شده بودند و سابقه کاری هر دو مثل هم بود ولی به لحاظ حقوقی متفاوت بودند یعنی یکی از شاگردها، دو برابر دیگری حقوق می گرفت.

شاگردی که کمتر حقوق می گرفت، تاجر را دوست داشت؛ اما از این که نصف همکارش حقوق می گیرد، همیشه غمگین بود.

در یکی از سفرهای تجاری که فرصتی پیش آمده بود،  شاگرد سر صحبت با تاجر را باز کرد و گفت: «شما هرچه به من بدهید، می گویم خدا برکت بدهد. اما خیلی دلم می خواهد علت این اختلاف حقوق را بدانم.»

تاجر لبخندی زد و گفت: «کمی صبور باش تا در اولین فرصت علتش را دریابی.»

بعد از مدت ها یک روز تاجر و هر دو شاگردش سر سفره ی ناهار نشسته ای بودند که صدای زنگ های شتران کاروانی به گوش رسید. تاجر که با خود مقداری جنس اورده بود و دنبال مشتری می گشت، گفت: «امیدوارم توی این کاروان مشتری خوب برای جنس های من پیدا شود. خیلی دلم می خواهد هر چه زودتر جنس هایمان را بفروشیم و برگردیم»

فوراً به شاگردهایش گفت: «یکی تان بروید ببینید چه خبر است و آیا امیدوار باشیم یا نه.»

شاگردی که کمتر حقوق می گرفت، برای این که ثابت کند زرنگ است، فوراً بلند شد و بیرون رفت. بعد از اندک زمانی برگشت و گفت: «بله، همان طور که می گفتید، یک کاروان تجاری است که به گردن همه ی اشترهایشان زنگ بسته اند و با سر و صدا از این جا عبور می کنند. احتمال می دهم نه خریدار باشند، نه فروشنده؛ چون ظاهراً قصد ندارند در این مکان بمانند.»

تاجر تشکر کرد و رو به شاگرد دیگرش گفت: «تو هم برو ببین چه خبر است؟»

شاگردی که حقوقش بیشتر بود، از جا بلند شد و رفت. آمدنش طول کشید. شاگردی که کمتر حقوق می گرفت، خرسند شد و با خود گفت: «من احتمالاً در نزد تاجر زرنگ تر بودم چون در کمترین زمان رفتم و برگشتم.» اما افکارش را به تاجر نگفت.

به هر حال بعد از مدت زمان نسبتاً طولانی شاگردی که بیشتر حقوق می گرفت، از مأموریتی که تاجر به او داده بود برگشت.

تاجر گفت: «چه خبر؟»

شاگرد گفت: «کاروانی بود که بیش از صد نفر شتر داشت و سی و پنج رأس قاطر. پشت صد و بیست و پنج تا از چهار پاها را بار کرده بودند و روی ده نفر از شترها هم صاحبان کالا نشسته بودند. بارشان پارچه بود و مغز بادام و کمی هم مغز گردو از مشهد آمده بودند و داشتند به طرف اصفهان می رفتند.

قصد داشتند زودتر خودشان را به کاروانسرای بعدی برسانند. عجله داشتند که تا شب نشده به مقصد برسند تا گرفتار راهزنان و دزدان نشوند. دو سه روزی در کاروانسرای بعدی می مانند تا کمی ادویه و پشم و پنبه بخرند. به آن ها گفتم که ما ادویه و پشم داریم و قرار گذاشتیم که فردا صبح، جنس های مورد نیازشان را به کاروانسرای بعدی ببریم.»

تاجر تشکر کرد و گفت: «در این مدت زمان اطلاعات خوبی برایم آوردی». و دوباره ادامه داد: « درباره ی قیمت ادویه و پشم که چیزی به  آنها نگفتی؟»

شاگرد گفت: «نه، گفتم که قیمت با شماست.»

تاجر بازهم تشکر کرد و به او گفت: «پس این پول را بگیر و غذا و وسایل لازم را برای سفر فردامان تهیه کن. فردا باید به طرف کاروانسرای بعدی برویم و جنس هامان را به آنها بفروشیم.»

وقتی شاگرد بیرون رفت، تاجر رو به شاگرد دیگرش کرد و گفت: «حالا فهمیدی که، هیچ گرانی بی حکمت نیست و هیچ ارزانی بی دلیل  نیست؟!

آیا این خبر مفید بود؟
ارسال نظر:

  • پربازدید
  • پربحث ها
روی خط رسانه