در ایام قدیم مردم بر این باور بودند که چهل سالگی سن عقل است به همین خاطر سن پایین و بالاتر از آن را دوست نداشتند. به هر حال در آن ایام مردی به نام ملانصرالدین زندگی می کرد. ملانصرالدین وقتی به سن چهل سالگی رسید، به همه گفت به سن عقل رسیده است. به همین خاطر جشن تولد بزرگی گرفت و در آن جشن به همه گفت: «ای مردم عزیز ؛ هر گونه مشکلی که دارید، پیش من بیاید تا آن را حل کنم».
در ایام قدیم دو برادر بودند که هر دو قوز بزرگ و بدشکلی بر روی شانه های خود داشتند.