داستان ضرب المثل زد که زد خوب کرد که زد | حکایت پندآموز

هر وقت روستایی ساده دلی بنشیند و «خیال پلو» بپزد و آرزوهای دور و دراز ببافد حاضران این مثل را می زنند.

داستان ضرب المثل زد که زد خوب کرد که زد | حکایت پندآموز
کدخبر : 15046
پایگاه خبری تحلیلی پیشنهاد ویژه :

می گویند یک روز زنی که شغلش ماست فروشی بود،

ظرف ماستش را رو سرش گذاشته بود و برای فروختن به شهر می برد.

در راه با خودش فکر کرد که «ماست را می فروشم و از قیمت آن چند تا تخم مرغ میخرم.

تخم مرغ ها را زیر مرغ همسایه میذارم تا جوجه بشه. جوجه ها که مرغ شدند می فروشم

و از قیمت آن گوسفند می خرم. کم کم گوسفندهام زیاد میشه،

یک روز میان چوپون من و چوپون کدخدا زد و خورد میشه

کدخدا مرا میخواد و از من میپرسه : چرا چوپون تو چوپون مرا زده؟

منم میگم : زد که زد خوب کرد که زد !

زن که در عالم خیال بود همینطور که گفت :

«زد که زد خوب کرد که زد» سرش را تکان داد و ظرف ماستی از رو سرش به زمین افتاد و ماست ها پخش زمین شد.

اولین نفری باشید که پیام میگذارید

آیا این خبر مفید بود؟
ارسال نظر:

  • پربازدید
  • پربحث ها
روی خط رسانه