ضرب المثل

داستان ضرب المثل یکی از گرسنگی مرد آن وقت دو تا دو تا نان بالای سرش می گذاشتند | ماجرای ضرب المثل معروف

حکایت یکی از گرسنگی مرد آن وقت دو تا دو تا نان بالای سرش می گذاشتند

داستان ضرب المثل یکی از گرسنگی مرد آن وقت دو تا دو تا نان بالای سرش می گذاشتند | ماجرای ضرب المثل معروف
کدخبر : 15836
پایگاه خبری تحلیلی پیشنهاد ویژه :

ضرب المثل گونه ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن ها نهفته است. بسیاری از این داستان ها از یاد رفته اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ با این حال، در سخن به کار می رود. شکل درست این واژه «مَثَل» است و ضرب در ابتدای آن اضافه است. به عبارتِ دیگر، «ضرب المثل» به معنای مَثَل زدن (به فارسی:داستان زدن) است.تاریخ پیدایش امثال و حکم به مدت ها پیش بر می گردد چنانچه از قدیم الایام جملات و ماجراهایی وجود داشتد که بخاطر یک اتفاق بازگو می شدند و ربطی به این اتفاقی که افتاده بود داشته است،تا پیش از این تاریخچه ضرب المثل هایی راکه با عنوانی رواج داشته اند بررسی می کردیم اما در این مطلب قصد داریم خود انواع ضرب المثل را ریشه یابی کنیم و ببینیم ضرب المثل معروف چیست.

در روزگاران قدیم، در یک خانه مشهدی میرزا با همسرش زندگی می کردند گرچه مشهدی میرزا از لحاظ مالی در وضعیت متوسطی به سر می برد ولی زنش خیلی خسیس بود و همیشه از آینده و فقر می ترسید. به همین خاطر اصلاً غذای درست و حسابی درست نمی کرد.

یک شب مشهدی میرزا از شدت گرسنگی گفت: «زن این چه طرز زندگی کردنه؟ ما هر دو پیر شده ایم و به زودی می میریم. تا کی میخوای خسیس باشی؟ غذای مقوی و به درد بخوری درست کن تا بخوریم و جان بگیریم»، اما این حرفها اصلا به گوش او نمی رفت و در جواب شوهرش می گفت: «باید صرفه جویی کنیم که فردا گدا و گرسنه این گوشه و آن گوشه نیفتیم.»

به هر حال ایامِ این زن و شوهر با دعوا و درگیری سپری می شد تا این که مشهدی میرزا مریض شد و همش در استراحت بود. چند روز اول همسرش اصلاً قبول نمی کرد شوهرش مریض شده باشد. بعد که دید شوهرش تب کرده و هذیان می گوید، فهمید که نه، این تو بمیری از آن تو بمیری ها نیست و باید هر چه زودتر برای شوهر مریضش چاره ای بیاندیشد. همسایه ها هم کم کم متوجه شدند که مشهدی میرزا مریض شده است. آنها یکی یکی به  دیدنش می آمدند و هر کدام حرفی می زدند. یکی می گفت: «هر چه زودتر برای مشهدی میرزا طبیب بیاورید و دارو بخرید تا درمان شود.»

یکی می گفت: «برای مشهدی میرزا غذاهای مقوی و جان دار بپزید.» خلاصه هر کس برای بهبود مشهدی میرزا نظری می داد. اما زن او اصلا زیر بار پول خرج کردن و طبیب آوردن و دارو خریدن و از این قبیل کارها نمی رفت. با همان داروها و جوشانده های گیاهی خانگی، مشغول معالجه ی شوهرش شد.

دو سه روزی هم به همین شیوه و با این گرفتاری ها گذشت. زن هر لحظه منتظر بود حال شوهرش بهتر شود؛ اما اثری از بهبود در او دیده نمی شد. به همین خاطر زن کم کم داشت راضی می شد که مرغ و جوجه بخرد و سوپ مرغی بپزد و به حلق مشهدی میرزای مریض بریزد  تا ایین که عمر شوهرش به سر آمد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

زن که باور نمی کرد مشهدی میرزا از بی غذایی و ضعف مرده باشد، وقتی دید او را از دست داده، با عجله به زیرزمین خانه اش رفت. از توی نان دانی خانه اش چند تا نان بیرون آورد و با عجله کنار همسرش برگشت. آن وقت دوتا دوتا نان بالای سرش می گذاشت و می گفت: «بخور، بخور این هم نان. بخور که نمیری». اما دیگر کار از کار گذشته بود و مشهدی میرزا با جفت نان هایی که به او می داد، زنده نمی شد.

 

آیا این خبر مفید بود؟
ارسال نظر:

  • پربازدید
  • پربحث ها
روی خط رسانه