ضرب المثل
داستان ضرب المثل سواره خبر از پیاده نداره و سیر از گرسنه | ماجرای ضرب المثل معروف
سواره خبر از پیاده نداره و سیر از گرسنه
ضرب المثل گونه ای از بیان است که معمولاً تاریخچه و داستانی پندآموز در پس بعضی از آن ها نهفته است. بسیاری از این داستان ها از یاد رفته اند، و پیشینهٔ برخی از امثال بر بعضی از مردم روشن نیست؛ با این حال، در سخن به کار می رود. شکل درست این واژه «مَثَل» است و ضرب در ابتدای آن اضافه است. به عبارتِ دیگر، «ضرب المثل» به معنای مَثَل زدن (به فارسی:داستان زدن) است.تاریخ پیدایش امثال و حکم به مدت ها پیش بر می گردد چنانچه از قدیم الایام جملات و ماجراهایی وجود داشتد که بخاطر یک اتفاق بازگو می شدند و ربطی به این اتفاقی که افتاده بود داشته است،تا پیش از این تاریخچه ضرب المثل هایی راکه با عنوانی رواج داشته اند بررسی می کردیم اما در این مطلب قصد داریم خود انواع ضرب المثل را ریشه یابی کنیم و ببینیم ضرب المثل معروف چیست.
در روزگاران قدیم، مردی سوار بر شتر از بیابان داغ و خشکی در حال گذر بود، مرد سواره دلش میخواست هر چه زودتر به شهر برسد، اما راه طولانی بود و مقصد دور.
سواره رفت و رفت تا در کنار تپهای به مردی رسید که پیاده بود.
پیاده که بسیار خسته بود، به مرد سواره گفت: برادر خسته ام! دیگر جان راه رفتن ندارم، اگر می توانی مرا هم سوار شتر کن و با خود به شهر برسان.
مرد پیاده خورجین قشنگی بر دوش داشت.
سواره با دیدن خورجین گفت: این خورجین را بفروش و یک الاغ بخر.
سواره خبر از پیاده نداره و سیر از گرسنه!
مرد پیاده لبخندی زد و گفت: نمیتوانم، این خورجین زندگی من است، و به سواره التماس کرد که او را هم سوار شتر کند و با خود ببرد.
سواره که اصرار مرد پیاده را دید با اخم به او نگاهی انداخت و گفت: شتر، بچه ی من است، طاقت بار اضافه را ندارد و فقط یک نفر می تواند بر آن سوار شود.
مرد سواره این را گفت و به راه خود ادامه داد.
مدتی گذشت، مرد پیاده که گرسنه شده بود، از خورجینش نان و خرمایی در آورد و خورد و سپس به راه افتاد اما در وسط راه دوباره به مرد سواره رسید.
مرد سواره روی زمین نشسته بود و از شدت گرسنگی شکمش را می مالید.
سواره گفت: برادر گرسنه ام، اگر ممکن است نان و آبی به من بده.
مرد پیاده نیشخندی زد و گفت: این شتر را بفروش و نان و خرما بخر و آن را بخور و سفر کن.
سواره لبخندی زد و گفت: نمی توانم، این شتر یاور من است. مرا از این آبادی به آن آبادی میبرد.
بعد با التماس به مرد پیاده گفت: لقمه ای نان به من بده، خیلی گرسنه ام.
مرد پیاده با اخم به مرد سواره نگاهی کرد و گفت: خورجین من کوچک است و نان و خرما به اندازه یک نفر در آن جا میگیرد و فقط یک نفر را سیر میکند! مرد پیاده این را گفت و به راه خود ادامه داد.
زن و بچه های مرد سواره و مرد پیاده کنار دروازه شهر منتظر بودند تا آن ها به شهر برسند، اما همه با تعجب دیدند که شتر بی سوار می آید و خورجینی هم به دهان دارد.
جوانان شهر برای پیدا کردن دو مرد به طرف بیابان به راه افتادند، راه زیادی نرفته بودند که به مرد پیاده رسیدند، او خسته روی زمین افتاده بود، او را سوار بر اسبی کردند و به شهر فرستادند.
کمی دور تر، مرد سواره هم از گرسنگی روی زمین افتاده بود، او را نیز سوار بر اسب کردند به شهر باز گرداندند و از آن زمان به بعد ضرب المثل ” سواره خبر از پیاده نداره و سیر از گرسنه “ بین مردم رواج پیدا کرد.
۴حالاتخم مرغداری